دست از سر این قول ، هرگز بر ندارم
من هیچکس را بعد از این باور ندارم
گفتی تو یی ! پیغمبر و آیین و دینم
من کار با پیغمبری دیگر ندارم
مانند دشمن می کنی ! برخورد با من
گفتی که از تو دوستی، بهتر ندارم
مثل کلافی که برایش وا شدن نیست
پیچیده ام در خود ، خبر از سر ندارم
بیخود تمام عمر دنبالت دو یدم
دیگر برایت یک قدم هم بر ندارم
با دست غم ،مهر شکوهم را گرفتی
من آن سلیمانم که انگشتر ندارم
بر باد خواهد داد طوفان تو ، من را
می سوزم و ازخو یش خاکستر ندارم
دل پر شده از بیت های شکوه آمیز
دلخواه تو شعری در این دفتر ندارم
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.