نپرس این که ز عشقت چه آمده به سرم
تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 19:4 | نویسنده : Aziz

 

نپرس این که ز عشقت چه آمده به سرم

به پای دوستی تو  در آ مده  پدرم

گذاشتی  به دلم داغ  آسمان ها را

گرفت سنگ تو بسکه سراغ  بال و پرم

ز سوز  تشنگی  دیدنٍ تو  می سوزم

بیار جرعه ی آبی و از عطش ببرم

به اشتیاق  گل ات عاشقانه می گردم

برای یافتنت  من نسیم  دربدرم

ز بیقراری من ، خواستی اگر خبری

بگیر راه به طوفان ، بپرس از او خبرم

نگاه من به مسیر تو خشک شد، برگرد

به راه  آمدن  تو ، همیشه منتظرم

درست نیست که آتش به راه اندازم

زشرح قصه ی جانسوز عشق می گذرم .

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: